حمله اسفندیار منفردزاده و شهیار قنبری به بنیامین بهادری و مهران مدیری
تاریخ انتشار: ۱۳ فروردین ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۷۴۴۲۵۷۲
فرارو- شنبه نهم فروردین «بنیامین بهادری» خواننده پاپ مهمان برنامهی «دورهمی» مهران مدیری بود تا از فعالیتها و حاشیههای زندگیاش بگوید. این امری معمول است اما اجرای ترانهی «بوی عیدی» (با نام اصلی کودکانه) توسط این خواننده که با تغییر بخشهایی از شعر همراه بود، حاشیههای بسیاری را به وجود آورد و منجر به اعتراض ترانهسُرا و آهنگساز این اثر شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«شهیار قنبری» در صفحهی شخصیاش نوشت: «شعر من اسباببازی نیست. میوهی یک زندگی درد و زخم و گریه است. آسان به دست نیامده که آسان از دست برود.» او ادامه داده: «آقای بنیامین بهادری به شکل گستاخانه و بیشرمانهای در متن ترانه دست میبرد و هرچه دم دستش است را ول میکند در متن ترانه: بوی لنگه کفش، بوی جارو، بوی دمپایی... اجرای فرهاد مهراد در این اثر مقدس است. بنیامین و بقیهای که بدون اجازه این اثر را میخوانند و حتی در متن آن دست میبرد، انگار ترانه «گلپری جون» میخوانند! برای مهران مدیری متأسفم... سرزمین ما جای پژوهش و تحقیق نیست.»
بعد از شهیار قنبری اسفندیار منفردزاده آهنگساز این اثر هم به شدت از بنیامین بهادری انتقاد کرد و او را «سارق» معرفی کرد.
«اسفندیار منفردزاده» نوشت: «آقای بنیامین! شما در دستبرد به آهنگ من و شعر شهیار قنبری بیشرمی کردهاید و در این میان، من سکوت را جایز ندانستم. خطاب من به شما باشد؛ اما امید دارم صدای مرا کسانی از همسلیقهگان شما هم بشنوند. همین ابتدا تأکید کنم که کار شما دستبرد و سرقت است و هیچ چیز دیگری نیست؛ «سلیقه» مفهومی نسبی است، اما اعتمادبهنفس در بیسلیقه بودن، بهطور مطلق شرمآور است.»
او به این نکته اشاره کرده که: «ما عاشقانه به عشق عمومی میاندیشیدیم و خوشبختانه بهترین ارج و اجر را هم از نسلهای بعد گرفتهایم که ما را در خصوصیهایشان میشنوند. ترانهی «کودکانه» در زمان خود، دست و سطح سلیقهی مردم را گرفت و بالا کشاند. دانسته شد که با زیبایی هم میشود خاطره داشت.»
آهنگساز «کودکانه» در پایان اعتراضنامهاش بر این مسأله تأکید کرده که خودتان باشید و خودتان بسازید: «اما مدام از خود قبلیتان عبور کنید! به جای شراکت طلبیدن در زیباییهای خاطره شده، از زیباییآفرینان گذشته درس بگیرید. رسم زیباییآفرینان تاریخ همین بوده؛ همچنان که ما نیز از بزرگان پیش از خودمان یاد گرفتیم و عاشقانه چیزی بر آن افزودیم. این نوشتهی من خطاب به شما و همفکران شما میتوانست پر از مهر و عشق پدر به فرزند برومند و دانستهی خود باشد. میشد شما احترام ما را نگاه دارید و ما نیز در اجراهای شما ایستاده برایتان کف بزنیم!» کد ویدیو دانلود فیلم اصلی «تفاوت دو اثر، مقایسه اجرای بنیامین با اجرای اصلی ترانه «بوی عیدی
متن شعری که بنیامین بهادری در دورهمی خواند بوی عیدی بوی تو، بوی کاغذ رنگی…
بوی تند تپش قلب من از دیدن تو
بوی عطرِ با تو رفتن، توی یک خونهی نو
به اینا حواسمو جمع میکنم! با اینا عشقمو محکم میکنم…
شدت اومدنت تو فکر من!
وحشت از رفتنِ تو حتی یه لحظه که میخوای بری تو فکر!
فکر یک هدیهی جالب که بگیرم واسه تو…
صدای کفش تو وقتی که میای توی قلب من قدم میزنی عاشقونه اونجور که میخوای!
بوی گلِ سلام تو که پر میگیره تو فضا…
به اینا حواسمو جمع میکنم با اینا عشقمو محکم میکنم
لذت قدم زدن با تو توی پیاده رو
هوا بارونیه زیر چتر عشقِ من و تو
عشق تو بارونِ تنده! داره میشوره منو!
به اینا حواسمو جمع میکنم با اینا عشقمو محکم میکنم
بوی قهوه بوی عکس!
دوتا فنجون برعکس!
اشتیاق دیدن عکس ما دوتا تو یه قاب…
یا تماشای تو اون لحظه که میری توی خواب…
به اینا حواسمو جمع میکنم با اینا عشقمو محکم میکنم! مروری بر شکایتهای دیگر نقض کپی رایت در موسیقی این اولین باری نیست که این ترانهسرا و آهنگساز دست به شکایت از اجرای بیاجازهی آثارشان زدهاند. پیش از این، شهیار قنبری با انتشار پستی در اینستاگرامش، اشکان خطیبی، بازیگر و خواننده را به دلیل استفاده غیرقانونی از ترانههایش تهدید کرد که بهزودی در مراجع قضایی به خاطر سرقت ادبی، تحت پیگرد قرار خواهد داد. شهیار قنبری با اشاره به اینکه «این ترانهها کپیرایت دارند و نمیتوان بیاجازه آنها را اجرا کرد» خطاب به این خواننده گفت: «برادر اشکان، شوخچشمی هم اندازه دارد. اینجا که دارید خلاف میکنید، شاهراه جهانی اینترنت است و حساب و کتاب دارد. پیش از این هم بیاجازه به بدترین شکل، «کودکانه» مرا در اینستاگرام و صفحههای دیگر گذاشتهاید. گزارشتان میکنم، هر جا که بیاجازه کارهای مرا خراب کنید، همینکار را خواهم کرد.» «اشکان خطیبی» در آن زمان نوشت که از همسر فرهاد برای اجرای «کودکانه» اجازه گرفته که «قنبری» به او پاسخ داد: «بیوه فرهاد صاحب صدای فرهاد است نه صاحب اثر!» علاوه بر شهریار قنبری و اسفندیار منفردزاده «اردلان سرافراز» نیز علیه رضا صادقی، سینا سرلک و علی لهراسبی شکایتی را مطرح کرده بود و در نهایت دادگاه بدواً رأی به دوسال حبس تعزیری گرفت. داستان تلویزیون و پخش بی مجوز آثار فرهاد مهراد ماجرای پخش آثار فرهاد در صداوسیما ابعاد گسترده تری دارد و خانوادهی «فرهاد مهراد» سالها است که با «صدا و سیما» سر پخش آثار این خواننده از صداوسیما کشمکش دارند. ماجرا از آنجایی آغاز شد که پخش بیضابطه ترانه "وحدت" و چند ترانه دیگر از صدا و سیما و گذاشتن کلیپها و تصاویر بیارتباط با فضای ترانه و شعر به اعتراض خانه فرهاد و خانم گلفام انجامید. او در دو نامه پیاپی از آقای ضرغامی خواستند که از انتشار آثار فرهاد صرف نظر کنند چرا که آثار فرهاد همه در بخش خصوصی تهیه شده بود و طبق قانون حقوق مولفان و مصنفان هر فرد حقیقی و حقوقی که بخواهد از این آثار استفاده کند، میبایست مجوز استفاده از صاحب اثر را داشته باشد، اما این خواستهها بی پاسخ ماند و نتیجه به آنجا انجامید که خانه فرهاد رسما از صدا و سیما برای انتشار این آثار شکایت کرد و شعبه ۸۰ دادگاه عمومی حقوقی مجتمع قضایی شهید صدر تهران دستور موقت مبنی بر منع پخش آثار «فرهاد» از کلیه کانالهای رادیو و تلویزیون صداوسیما را صادر کرد حکمی که البته صدا و سیما نسبت به ان بیاعتنا بود و همچنان آثار این خواننده را پخش میکند.
منبع: فرارو
کلیدواژه: بنیامین بهادری بوی عیدی اسفندیار منفردزاده بنیامین بهادری شهیار قنبری مهران مدیری آثار فرهاد صدا و سیما بی اجازه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۴۴۲۵۷۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تازه داماد ۲۰ سالهای که بعد از تیرخلاص جیشالظلم زنده ماند
حمله تروریستی گروهک جیش الظلم به دو خودروی پلیس در سیب و سوران سیستان و بلوچستان را که یادتان هست؛ همان حملهای که در روز سهشنبه ۲۱ فروردین رخ داد و فطر خونین را برای پلیس کشور رقم زد.
حمله به دو خودروی هایلوکس سفید و سمند انتظامی در جاده سیب و سوران که در ادامه با توقف خودروها و زخمی شدن مأموران، اعضای گروهک تروریستی با قساوت قلب، تیر خلاص به ماموران شلیک کردند که در این بین ۵ مامور پلیس شهید شده و یک نفر علیرغم شدت جراحات وارده زنده ماند؛ مجروحی که هم اکنون در بخش آیسییو بیمارستان بستری است و با انجام چند عمل جراحی هنوز راه طولانی و چندین عمل دیگر را در پیش دارد تا بتواند حداقل مثل یک انسان سالم حرف بزند، با دو چشم ببیند، غذا بخورد و حتی دستهایش را بلند کند.
تازه داماد ۲۰ سالهای که بهمن ماه ۱۴۰۲ نامزدی خود را جشن گرفته و قرار گذاشته بود تا عروسش را خرداد امسال به خانه ببرد امروز روی تخت آی سی یو بیمارستان بستری است؛ آن هم با جراحتهای سنگینی که در حمله تروریستی بر جان و تنش نشسته؛ از اصابت ۵ گلوله بر چانه و دهان و فک و دو دست تا شکستگی و خرد شدن دندان و فک و دست و مصدومیت شدید چشم چپ!
اگرچه روی تخت بستری است و نمیتواند بگوید آنچه را که رخ داده، اما قطره اشکی که از گوشه چشمانش هنگام بازگویی حادثه آن روز توسط دیگران جاری میشود نشان از عمق فاجعه و غم از دست دادن همرزمانش دارد.
گروهبان یکم «فرهاد آبتین» مامور انتظامی سیب و سوران که یک سال و ۵ ماه از خدمتش میگذرد همان مجروح حمله تروریستی گروهک جیش الظلم است؛ البته اعضای گروهک فکر کردند که با تیر خلاصی فرهاد هم مثل پنج مامور دیگر شهید شده، اما خدا نخواست و فرهاد با جراحتهای سنگین در حال درمان است.
«حسینعلی آبتین» پدر مجروح حمله تروریستی سیب و سوران که از زمان مجروحیت پسرش تا کنون در بیمارستان حضور دارد میگوید: وقتی ما از حادثه خبردار شدیم که فرهاد را به بیمارستان رسانده بودند؛ وقتی رسیدم پسر بزرگترم هم آنجا بود با لباس و سر و وضع خونی، او که در مرزبانی خدمت میکند اولین ماموری بوده که قبل از سایر ماموران و نیروهای اورژانس سر صحنه حاضر شده بود.. از آن روز به بعد این پسرم نه خواب دارد نه خوراک؛ دیدن آن صحنه جانگداز شهادت ماموران، روز و شب برایش نگذاشته است.
«بهزاد آبتین» برادر مجروح حمله تروریستی خودش از ماموران مرزبانی سراوان است؛ همان روز حادثه در محل کار بوده؛ میگوید: حدود ساعت ۳ بعد از ظهر بود که یکی از همکارانم که محل زندگیاش در سیب و سوران است به من زنگ زد و گفت که اینجا گروهک به دو ماشین پلیس حمله کرده، میگویند چند نفر شهید شدهاند انگار برادر تو هم جزو مجروحین است.
بهزاد آهی میکشد؛ با آنکه چندین روز از آن حادثه میگذرد در حین بازگویی حال و روزش به هم میریزد.
مکث میکند، چشمهایش را با دست میفشارد و نفسی چاق کرده و میگوید بلافاصله با ماشین یکی از همکاران به جاده زدیم ۲۰ کیلومتری سوران بود. وقتی رسیدم یک هایلوکس سفید بود و یک سمند انتظامی و کنارش ماموران پلیس که غرق خون روی زمین افتاده بودند.
باور نمیکنید همه جا پر از خون بود ماموران همه خونین روی زمین افتاده بودند... نمیدانستم چه باید بکنم... وسط یک معرکه تنها و بیکس با پیکرهای غرق به خون...
اشک بی محابا از چشمانم جاری بود، داد میزدم، فرهاد را صدا میکردم.
به سراغ ماموران رفتم اولی شهید شده بود، دومی و سومی هم.. وای. انگار قیامت شده بود.
نفسم بند آمده بود. به سمت آن یکی ماشین رفتم، سمند انتظامی... باور میکنید چشمهایم دیگر نمیدید، خیس اشک بود، انگار زمان متوقف شده بود دیگر ناله وار صدا میزدم فرهاد.
پاهایم دیگر رمقی برای راه رفتن نداشت، جانم را انگار قبضه کرده بودند، وسط معرکهای که دور تا دورش آدمهای محلی به عنوان تماشاچی ایستاده بودند من مانده بودم و چند جنازه خونین... که ناگاه یک دست بالا آمد.
چشم هایم درست نمیدید...، اما یکی از ماموران که در کنار در ماشین سمند پلیس افتاده بود کف دستش را کمی بالا آورد که دستش افتاد.
نفهمیدم چطور شد، با تمام نفس به سمتش رفتم. بالاخره یکی زنده مانده بود ... غرق در خون بود، سرش را که برگرداندم دیدم فرهاد است فرهاد؛ صورت، گردن، بدن همه پر از خون... وای چه باید میکردم!
فرهاد دیگر جانی در بدن نداشت، چشمها، گونه، دهان، گلو، همه زخمی و خونین. نگاهش کردم. آرام ناله میکرد، بغلش کردم. به سختی دستش را دور گردنم انداخت، خون فواره میزد.
خودم را جمع و جور کردم نباید خودم را میباختم. کولش کردم بلند شدم آمبولانس هم دیگر رسیده بود، فرهاد را توی آمبولانس گذاشتم؛ فرهاد که دیگر جانی در بدن نداشت از حال رفته بود.
برگشتم تا کمک کنم برای انتقال بقیه؛ اما ماموران رسیدند و پیکر شهدا را داخل آمبولانسها گذاشتند.
فرهاد را به بیمارستان رازی سراوان بردند و من هم با ماشین همکارم خودم را به بیمارستان رساندم.
فرهاد وقتی به بیمارستان رسیده بود دیگر بیهوش شده بود؛ یک شب در بیمارستان سراوان بودیم تا اینکه روز ۲۲ فروردین با امداد هوایی و اعزام پرسنل از تهران به سراوان و بررسی وضعیت فرهاد، بلافاصله به بیمارستان ولیعصر ناجا منتقل و در آی سیو بستری شد.
وضعیت بهزاد برای ادامه گفتگو مناسب نیست، شوک روز حادثه با دیدن فجایع آن روز و شهادت همرزمان و دوستان برادرش و مشاهده وضعیت جسمانی برادر، غم سنگینی بر دلش نشانده است.
دوباره به سراغ پدر بهزاد و فرهاد میرویم.
خودش را یک کارگر ساده معرفی میکند که در زابل زندگی میکنند.
میگوید که سه پسر و یک دختر دارد و برای لبیک به رهبر انقلاب، دو پسرش را وارد نظام کردهاست؛ یعنی همین بهزاد که مامور مرزبانی است و فرهاد هم که مجروح حمله تروریستی سیب و سوران شده است.
با نگرانی از وضعیت مرزها، میگوید: باور کنید فقط بحث بچه من نیست؛ در این حادثه ۵ جوان رعنا شهید شدهاند؛ این که نمیشود که بیایند، از مرز رد شوند و حمله تروریستی کنند و تیر خلاصی بزنند و دوباره بروند؛ باید فکری کرد.
بابای فرهاد به شهدای این حمله تروریستی اشاره میکند و میگوید: همه این مامورانی که شهید شدند عزیز خانواده بودند پدر و مادر داشتند؛ چند نفر همسر و یک نفر هم بچه داشت؛ درست است که جوان ۲۰ ساله من زنده مانده و باید از خدا شفایش را بخواهم، اما ممکن بود من در شرایط آنها باشم.
چشمهای پدرتر میشود گاهی به جوان رعنایش نگاه میکند که امروز ناتوان با بدن پر از زخم روی تخت بیمارستان افتاده، هراز گاهی به نامزد پسرش، دختری که با هزار امید و آرزو عروس خانهشان شده است.
میگوید این مملکت مال همه است. همه باید دست به دست هم دهیم، من دو فرزندم را سرباز این انقلاب کردم اگر سومی هم بخواهد اجازه میدهم، اما باید کاری کرد که ما مردم سیستان و بلوچستان هم در امنیت باشیم، باید این نامردها را بگیرند و به اشد مجازات برسانند؛ همان گونه که تیر خلاصی به جوانان ما زدند به آنها هم تیر خلاصی بزنند.
حرف پدر تمام نشده اشک مجالش نمیدهد؛ اما میگوید پسر ۲۰ ساله من چه گناهی داشت که اینطور تیربارانش کردند.
«وضعیت فرهاد آبتین اگرچه از لحظه اولی که به بیمارستان منتقل شده بهتر است، اما چندین عمل جراحی دیگر در پیش دارد»؛ این جمله را سرپرستار بخش میگوید و از تلاش تمام تیم پزشکی برای درمان جوان ۲۰ ساله زابلی میگوید.
موقع رفتن است، از فرهاد میخواهیم که قوی باشد و عملها را تحمل کرده تا هرچه زودتر بهبود یابد و مراسم عروسیاش را برگزار کند، قول هم میگیریم که ما هم مهمان جشن شادی شان باشیم، حرفی که از سوی سرپرستار و پرستاران آی سی یو هم تکرار میشود و فضا را برای لحظهای غرق در شادی میکند؛ چرا که با واکنش فرهاد که با سختی تمام دستش را به منزله احترام و قبول خواسته ما کنار پیشانیاش میبرد همراه میشود.
پشت در اتاق آیسییو چشمان اشکبار مادر تمنای سلامت فرزندش را دارد؛ میگوید خدا خودش فرزندم را نگه داشته و از او خواسته ام که خودش هم شفایش بدهد.
پدر چشمهای نمناکش را از نگاه نگران همسرش میدزدد، پریشانی برادر و دل نگرانی عروس خانواده، حکایت پرتکرار این روزهای این خانواده زابلی در پشت در آی سی یو بیمارستان ولیعصر ناجاست؛ تا روزی که مدافع ۲۰ ساله امنیت کشورمان با صحت و سلامت از بیمارستان ترخیص شود؛ به امید آن روز.
منبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی